درسته که بزرگسالی تر از چیزی بود که تصور میکردم، اما همچنان دوران کودکی در جایگاه نخست قراره داره. فکرم نکنم هیچوقت بخوام برگردم به اون دوران کذایی که میرفتم مدرسه ، بولی میشدم و زنگ ورزش تنها گوشه حیاط بازی بقیه رو میدیدم چون هیشکی منو تو تیمش راه نمیداد. حتی توی مهدکودک و پیشدبستانی باید منتظر میموندم همه از وسایل بازی استفاده کنن تا بعد من بتونم بازی کنم چون یه لوزر مطرود بودم. همیشهام تا به من برسه تایم بازی تموم شده بود.
دلم میخواد از این دانشگا کذایی انصراف بدم. یه ویالون بگیرم و بقیه عمرمو بنوازم. اما این چیزی نیست که مامان دلش میخواد. اون میخواد من خوشحال باشم اما نه با چیزایی که خوشحالم میکنن. با چیزایی که خودشو خوشحال میکنن؛ و منو ناراحت. افسرده. بیانگیزه و مایل به خودکشی.
درباره این سایت